مرد هششششش...! وايسا حيوون... وايسا... آها... تا من يه آبي به دست و صورتم بزنم، تو هم يهخورده استراحت كن و علف تازه بزن... باريكلا! ديگه با هم رفيق شديم! شكرالله كجاست كه ببينه؟ آخه نميخواست تو رو بهم بده؛ ميگفت اگه تونستي جادهي دهِ بالا رو با اين الاغ بري و ده بار زمينت نزنه، يه گوسفند بهت ميدم! تا اينجاش كه گوسفنده رو كاسِبَم. خُب بَدَم نيست. اگه گوسفنده ماده بود، كه يه نر از يكي قرض ميگيرم و ميندازم به جونش و زرت و زرت بره پس ميندازه؛ اگرم نر بود كه يه ماده واسش گير ميارم. كمكم يه گلهي كوچيك درست ميكنم و ميدم دست يه چوپون، خودم ميشينم با خيال راحت رُمانمو مينويسم... هه! چي دارم ميگم؟! اگه بخت منه، مادههه همچين نره رو ميچزونه كه سر به كوه ميذاره! دوباره من ميمونم و حوضم! آخه از تو چه پنهون، من از ماده جماعت خير نديدم! البته دوره هم عوض شده رفيق، ديگه مادهها مثِ سابق نيستن! ببينم، تو تا حالا جفتگيري كردي؟!
خَر ...
مرد اي ناقلا! چرا چشات برق ميزنه؟ ماشالله با اين صنوبري كه با خودت اينور اونور ميبري لابد كلّي خاطرخواه داري! هه هه هه!
خَر ...
مرد بهجون تو راست ميگم! قدرِ خودتو بدون! بهقول شهريا، سقف رو تير نگه ميداره، زن رو كـ...ر! خوشبهحالت كه اين چيزا رو نميفهمي. از هر خري خوشت اومد بيمقدمه ميري جلو و ياعلي! بعدشم بدون خدافظي و اشك و آه، هركي ميره پِيِ كار خودش! نه جرّ و بحثي، نه دردسري. نه تو كتاب ميخوني كه زنت چپ و راست غُر بزنه كه بهش توجه نميكني و همش سرت تو كتابه، نه زنت دلش ميخواد مهمونياي مزخرف بره كه تو هم مجبور باشي باهاش بري. زنيكهي احمق ميدوني به من چي ميگفت؟ ميگفت تو مرد نيستي! فكر ميكني چرا؟ ها؟
خَر ...
مرد چون شبا مشغول نوشتن بودم و نميتونستم وقتمو تو رختخواب تلف كنم! زنيكهي بيشعور يادش رفته اون اوّلا چطور واسه شاملو خوندنِ من غش و ضعف ميرفت. «تو از خودِ شاملو هم قشنگتر شعراشو ميخوني!» از همين حرفش بايد ميفهميدم چقدر خَره، ببخشيد، نَفَهمه! چته؟ چرا اينجوري نگام ميكني؟
خَر ...
مرد گفتم كه تو اين چيزا رو نميفهمي. نه اينكه بد باشه ها، بالاخره كارِ تو يه چيزِ ديگهست. اگه قرار بود تو كتاب بخوني و رُمان بنويسي، اونوقت لابد من بايد بار ميبردم و يونجه ميخوردم. هركسي بايد همون كاري رو بكنه كه براي اون ساخته شده. نه من حق دارم به تو توهين كنم، نه تو ميتوني به من بگي كارم بيارزشه! ولي اون زن اين رو نميفهميد. آخرين باري كه دعوامون شد يه حرفي زد كه خون جلوي چشامو گرفت. گفت: تو، يعني من، فقط به درد اين ميخوري كه سرتو بكني تو اون كتاباي آشغاليت و چيزاي آشغالتر از اونا بنويسي! آتيش گرفتم! بهش گفتم: خاك بر سرت! تو توي عمرت يه خط كتاب خوندي؟ اگه خونده بودي صبح تا شب جلوي آينه نميايستادي خودتو نقاشي كني و با اون دوستاي از خودت احمقترت بشينين تو مهموني و اراجيف تحويل هم بدين! اينو كه بهش گفتم اونم آتيش گرفت. بعدشم بهش گفتم من ترجيح ميدم برم تو يه روستا يه خر بخرم و با اون حرف بزنم، تا اينكه بخوام يه عمر با آدمِ بيخاصيتي مثل تو زندگي كنم... هه هه هه! نميدوني چه داد و قالي ميكرد. بعدشم رفت تو فاميل چو انداخت كه من ديوونه شدم! باورت ميشه؟ هنوز زنم بود، همهجا پخش كرد كه من ديوونه شدم...
خَر ...
مرد گورِ باباش! حالا رو عشق است! زندگيِ هنريِ من تازه شروع شده. حالاحالاها با هم كار داريم. اگه بدوني چه روزاي عجيبي در انتظارمونه، روزي هزاربار اقبالتو شكر ميكني كه از بينِ اينهمه خَر، من تو رو انتخاب كردم! حمّالي و باربري ديگه تموم شد! از اين بهبعد فقط بخور و بخوابه! من ميشينم رمانمو مينويسم و فصل به فصل براي تو ميخونم! تو ميشي اولين مخاطبِ من! فكر كن! چه سوژهي داغي ميشه واسه روزنامهنگارا! نويسندهاي كه رمانش را اولين بار براي خَرَش خواند! هه هه هه! بعد عكس دوتاييمونو كنارِ هم ميندازن تو روزنامه! فكر كن زنم چه حالي ميشه وقتي اينو ببينه! بعدشم تو مصاحبه ميگم من ترجيح دادم اولين كسي كه رمانم رو ميخونه يه الاغ باشه، نه زَنَم! ها ها ها...
خَر ...
مرد يه الاغ، نه زَنَم... هاااااااااااااااا هاهههههههههههه هااااااااااااااااا....
خر ...
مرد ديوونه ميشه... اونوقت همه ميفهمن كي ديوونهست... هااااااااااااااااااااااااااااااا هههههههههههههههه هااااااااااااااااااا...
خَر پاشو برو گمشو!
مرد ها... هه... هـ... ه...
خَر پاشو برو گمشو!
مرد پَر... مَع... اَس... بَع...
خَر زهرِمار! ديوانه!
مرد شُك... تُه... دي... شَع... عَر...
خَر پاشو راه بيافت تو دهات داد بزن كه يه خَر با تو حرف زده! تا همه بفهمن كه واقعاً ديوانهاي! چون يه خَر هيچوقت حرف نميزنه! اگرم بزنه، اينهمه حرف نميزنه! اگرم اينهمه بزنه گندهتر از پوزهش حرف نميزنه! پاشو ديگه، پاشو داد بزن تا همه بفهمن ديوانهاي!
مرد (فريادزنان و دوان، دور ميشود) آآآآآآآآآآآآآآآآآآ... شكرالله... شكرااااااااااااااااللللللللللللللللللههههههههه خَرت حرف ميزنه... حرف ميزنه... حرف... مي... زَ... نه... حَ... ر...
خَر ديوانه!
مهدي شفيعي زرگر