۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

بیچاره مورچه‌ها

                  
( تاریکی. صدای دکمه ضبط صوت)
 زن       تو زده به سرت. مگه من چي گفتم؟
مرد        داد نزن! در و همسايه چه گناهي كردن كه هر روز بايد صداي داد و هوار ما رو بشنون؟
 زن       لالايي بلدي چرا نمي‌گيري بتمرگي؟ تو داد مي‌زني يا من؟
مرد        هزار بار گفتم بازم مي‌گم، اگه حوصله‌ي كار كردن نداري مي‌توني بشيني خونه. من حوصله‌ي سركوفت‌هاتو ندارم. 
 زن       خيلي نامردي. من كي سركوفت زدم؟ من فقط مي‌گم...
 مرد       ديگه نمي‌خوام چيزي بگی. من همينم كه هستم. اگه دوست نداري...
زن        اگه دوست ندارم چي؟
 مرد       ...
زن        دِ بگو ديگه. چرا لال شدي...؟ دستت درد نكنه. مزد زحمت‌هامو خوب گذاشتي كف دستم.
مرد        خيلي خب، آب‌غوره نگير ديگه... ببين...
                                                ( خاموش شدن ضبط صوت. نور می آید)
زن        بسه دیگه، خفه! دیگه نمی خوام صداتو از این تو بشنوم... خوبی..؟ ها..؟ خوب نیستی..؟ جواب بده. نمی تونی..؟ خفه! کی گفته نمی‌تونی؟! من صدای تو رو می‌شنوم. تو برای من هنوز زنده‌ای، وجود داری، نفس می‌کشی... چی...؟ نشنیدم، یه بار دیگه بگو...؟ بلند! نشنیدم بلندتر! بازم بلندتر! ببین مثل من داد بزن. اینجوری... دوستت دا... نترس. كسي نمي‌شنوه. هيشكي تو ساختمون نيست... من چه مي‌دونم. مهم اينه كه گورشون‌رو گم كردن... امروز مي‌خوام واقعاً باهات حرف بزنم. مي‌خوام اون‌طور كه دوست دارم باهات حرف بزنم. نه اون‌طور كه همسايه‌‌ها دوست دارن. خسته شدم از بس فيلم بازي كردم... چي...؟ گفتم كه، نمي‌دونم كجا رفتن. لابد رفتن مهموني. شايدم رفتن... صبر كن ببينم... امروز چندمه عيده...؟ ها، پس بگو... سيزدهمه. سيزده فروردين. مي‌دوني يعني چي...؟ خوش به‌حالت كه دیگه نمي‌دوني. سيزده‌بدر! يعني روز گند زدن به طبيعت. مردم امروز عَن و گُهي كه تو يك سال تلنبار كردن رو مي‌برن تخليه مي‌كنن تو دل طبيعت. بعد برمي‌گردن خونه‌شون و شروع مي‌كنن به جمع كردن عن و گه جديد. دوباره سيزده‌بدر مي‌شه. دوباره عن و گهشون‌رو مي‌برن تخليه مي‌كنن برمي‌گردن خونه. دوباره يك سال تلاش و تقلا و جون كندن براي جمع آوري عن و گه جديد، دوباره سيزده‌بدر، دوباره تخليه، بازم تلاش و كوشش،‌ بازم سيزده‌بدر، بازم تخليه و همين‌جوري ادامه مي‌دن تا اينكه كثافت همه‌ي وجودشون‌رو پر مي‌كنه. اون‌وقت ديگه چاره‌اي ندارن جز اينكه تمام وجودشون رو تخليه كنن تو دل طبيعت... بيچاره مورچه‌ها كه مجبورن همچين كثافت‌هايي رو بخورن... دلت مي‌خواد طبيعت رو ببيني...؟ ها...؟ باشه... می‌تونم چرخت‌رو تا جلوی پنجره هل بدم، از اونجا بیرون‌رو نگاه کنی. خوبه؟ چی...؟ شرمنده، بيرون نمي‌تونم ببرمت... چراشو خودت خوب مي‌دوني... چي...؟ نترس تو ساختمون روبرويي هم كسي نيست... كي...؟ آره، حتي اون مَرده كه بيست و چهار ساعته خونه رو ديد مي‌زنه... آره. اونم رفته سيزده‌بدر.... چي...؟ نگران نباش. خودم ديدم. صبح كه مي‌رفتم خريد داشتن وسيله‌هاشونو مي‌چپوندن صندوق عقب لكنته‌شون. مرده تا منو ديد زل زد تو چشام. بعد زبون مسخره‌شو بيرون آورد و لباشو ليسيد... اول صبحي خون خونم‌رو مي‌خورد. مي‌خواستم چشامو ببندم، دهنمو باز كنم و گه‌ماليش كنم، كه همون موقع سروکله‌ی زنش و توله هاش پیدا شد و اومدن سوار ماشين بشن... يه روز همين كارو مي‌كنم. جلوي ايل و تبارش آبروشو مي‌برم. كثافت عوضي...! دوست داشتي هميشه سيزده‌بدر باشه؟ همه جا سوت و كور باشه؟ كسي خونمون‌رو ديد نزنه؟ كسي گوش وانَايسته تا صدامونو بشنوه؟ آره...؟ هیس...! انگار کسی پشت در گوش وایساده... صبر کن ضبط‌صوت رو روشن کنم...
زن        تو زده به سرت. مگه من چي گفتم؟
مرد        داد نزن! در و همسايه چه گناهي كردن كه هر روز بايد صداي داد و هوار ما رو بشنون؟
 زن       لالايي بلدي چرا نمي‌گيري بتمرگي؟ تو داد مي‌زني يا من؟
مرد        هزار بار گفتم، بازم مي‌گم، اگه حوصله‌ي كار كردن نداري مي‌توني بشيني خونه. من حوصله‌ي سركوفت‌هاتو ندارم. 
 زن       خيلي نامردي. من كي سركوفت زدم؟ من فقط مي‌گم...
 مرد       ديگه نمي‌خوام چيزي بگی. من همينم كه هستم. اگه دوست نداري...
زن        اگه دوست ندارم چي؟
علی پوریان

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

زنگوله‌ي پاي تابوت

 
پدر     پس اين كوفتي با چي روشن مي‌شه؟
پسر    با اون دكمه قرمزه... بالاي كنترل.
پدر     صبر كن ببينم... آها... صبر كن عينكمو بزنم... پس اين عينك كوفتي من كو؟
پسر    روي چشمته!
پدر     اِ... آره، روي چشممه! صبركن ببينم... گفتي اين كوفتي با چي روشن مي‌شه؟
پسر    با اون دكمه قرمزه... بالاي كنترل.
پدر     صبر كن ببينم... آها... صبر كن عينكمو... آها... روي چشممه! گفتي دكمه گندهه؟ صبر كن ببينم... آها، ايناهاش! صبر كن ببينم... اِ... روشن شد! هه هه هه!
پسر    گوساله!
پدر     ها؟!
پسر    گوساله‌ست...
پدر     ...
پسر    اونجا، تلويزيون!
پدر     آها... آره... نه بابا... اين چيزه... چي بود... كوفتيه... صبر كن ببينم... آره... چيزه... شتره! آره بابا، شتره!
پسر    گوساله‌ي شتره!
پدر     شتره، گوساله نيست! اين كوفتي شتره، گوساله نيست!
پسر    بچه‌ي شتره... به بچه‌ي شتر هم گوساله مي‌گن...
پدر     اينارو تو اون مدرسه‌ي كوفتي يادتون مي‌دن؟!
پسر    نه، تو اينترنت خوندم.
پدر     هَمَش اسم اين كوفتي رو مياره! پس تو كي درس مي‌خوني؟
پسر    واسه درسمه، بايد براي درس علوم از توي اينترنت تحقيق بنويسيم!
پدر     هرچي مي‌گم اسم اين كوفتي رو مياره! پس تو كي درس مي‌خوني؟
پسر    چشم، درسمم مي‌خونم!
پدر     نقاشي مي‌كشي؟
پسر    نه، رياضي حل مي‌كنم.
پدر     آره بابا جون... رياضي خوبه! رياضي بخون يه جايي استخدام شي... پس اين كوفتي چرا اخبار پخش نمي‌كنه؟
پسر    كانال يك اخبار پخش مي‌كنه.
پدر     خُب پس چرا پخش نمي‌كنه؟
پسر    اين كانال چهاره، بده من بزنم كانال يك.
پدر     صبر كن ببينم... آها... اِ... چرا خاموش شد؟
پسر    چون دكمه قرمزه‌رو زدي!
پدر     مگه خودت نگفتي اين كوفتي رو بزنم؟
پسر    اون براي روشن خاموش كردنه... دكمه‌ي عوض كردن كانال اينه...
پدر     دست نزن خرابش مي‌كني... كلي پول دادم اين كوفتي رو خريدم. اسباب بازي نيست كه... بيا... خراب شد...
پسر    اون دكمه رو بزن درست مي‌شه...
پدر     دست نزن خرابش مي‌كني... صبر كن ببينم... آها... درست شد! بازم كه اين شترِ كوفتيه!
پسر    اون دكمه كه روش نوشته يك رو بزن!
پدر     صبر كن ببينم... آها... اين كوفتيا كه همش يكه!
پسر    اون دكمه اوليه رو بزن!
پدر     صبر كن ببينم... آها... اين كوفتي كه اخبار نيست.
پسر    چرا، اخباره.
پدر     پس مجري كوفتيش كو؟
پسر    الان مياد...
پدر     اين كوفتيا چيه نشون مي‌ده؟
پسر    صفحه‌ي اينترنته، داره درباره‌ي اينترنت حرف مي‌زنه.
پدر     هرچي من مي‌گم اسم اين كوفتي‌رو مياره! پس تو كي درس مي‌خوني؟
پسر    چشم، درسمم مي‌خونم!
پدر     كي درس مي‌خوني؟ تو كه همش داري نقاشي مي‌كشي!
پسر    دارم رياضي حل مي‌كنم.
پدر     خوبه، رياضي خوبه! رياضي بخون تو بانك استخدام شي! پس اين كوفتي صداش كو؟
پسر    بايد صداشو زياد كني... با اون دكمه مستطيليه.
پدر     صبر كن ببينم... آها... صبر كن عينكمو بزنم... پس اين عينك كوفتي من كو؟
پسر    روي چشمته!
پدر     اِ... آره روي چشممه... صبر كن ببينم... آها... دكمه مربعه... آها... اِ... دوباره كه اين شترِ كوفتيه!
پسر    بايد اين دكمه رو بزني...
پدر     دست نزن خرابش مي‌كني... اسباب بازي نيست كه... برو اون‌ور ببينم... همش پيِ بازي كردنه... پس تو كي درس مي‌خوني؟
پسر    دارم درس مي‌خونم...
پدر     كي درس مي خوني؟ تو كه همش اينجا وايسادي با اين كوفتي بازي كني... اصلاً خاموشش مي‌كنم... صبر كن ببينم... اين كوفتي با چي خاموش مي‌شه؟
پسر    با اون دكمه قرمزه، دكمه قرمزه، دكمه قرمزه، دكمه قرمزه، دكمه قرمزه!
 مهدي شفيعي زرگر