پیرمرد اجازه هست منم این گوشهي نیمکت بشینم؟
دختر خواهش میکنم.
پیرمرد (زنگ تلفن پيرمرد) ای بابا، دو دقیقه اومدیم خلوت کنیم ها...! الو... سلام... ها...؟ اومدم هواخوری. چی...؟ نه، کسی چیزی بهم نگفته... باید قسم بخورم تا باور کنی؟ به جان خودت، به جان خودم، به روح ننجونت سیاوش چیزی بهم نگفته. کاریش نداشته باش تو رو خدا... بچه شدی...؟ چرا باید سیاوش به بابابزرگش فحش بده...؟ نه دخترم، باور کن کسی چیزی نگفته... بابا پوسیدم تو خونه، حوصلهام سر میره خب...
دختر ( با تلفن) سلام عزیز، کجایی؟
پیرمرد (با تلفن) گفتم که، تو پارکم. برای چی نگرانی آخه...؟ ببینم سیاوش کِی میره بیرون؟
دختر (با تلفن) نمیدونم، هنوز اینجام... نه الان رسیدم... نه عزیزم این حرفها چیه؟
پیرمرد (با تلفن) نه دخترم، اینجوری راحتترم... باشه میام، نگران نباش.
دختر (با تلفن) باشه منتظرتم. خداحافظ.
پیرمرد (با تلفن) خداحافظ... عجب اوضاعیه ها، آدم نمیتونه دو دقیقه بیاد بیرون هواخوری. انگار من بچهام که نگرانم میشن.
سکوتی اندک.
پیرمرد تردید به دلت راه نده.
دختر بله؟!
پیرمرد تصمیم عاقلانهای گرفتی.
دختر با من بودین؟!
پیرمرد از قیافهات معلومه که خیلی دوسش داری.
دختر شما قیافهشناسین؟
پیرمرد نه، دامپزشکم. یه دامپزشک بازنشسته.
دختر ( کنجکاو) چه خوب! پس شما دامپزشکین!
پیرمرد بازنشسته.
دختر میشه در مورد دامپزشکی و کلاً دامپزشکها یه خورده اطلاعات به من بدین؟
پیرمرد بازار کار برا دامپزشکها تو کشورهای اروپایی بیشتر از ایرانه، واسه همین اکثر دامپزشکها سعی میکنن از ایران برن. تو هم اگه دیر بجنبی ممکنه بذاره بره.
دختر کی؟
پیرمرد همونی که دوسش داری.
دختر مگه شما می دونین من کیو دوست دارم؟
پیرمرد ( نرم می خندد) گفتم که دامپزشکم.
دختر دارین مسخرهام میکنین؟
پیرمرد نه، دارم باهات شوخی میکنم.
دختر پس دامپزشک نیستین.
پیرمرد مگه دامپزشکها شوخی نمیکنن؟
دختر خیلی هم جدی نیستن.
پیرمرد این نظر شماست البته.
دختر شما چرا با من شوخی کردین؟
پیرمرد برای اینکه من کلاً آدم شوخی هستم. البته ظاهرم اینو نشون نمیده ولی هستم.
دختر هستین؟
پیرمرد مگه شما نیستین؟
دختر نه زیاد.
پیرمرد مثلاً چقدر؟
دختر چقدر چی؟
پیرمرد چقدر هستین؟
دختر هستم؟ چی هستم؟
پیرمرد شوخ.
دختر فقط یه کم.
پیرمرد مهم نیست، خودتو زیاد ناراحت نکن. عوضش من کلی جُک بلدم که بهت بگم... (دختر بلند شده و میخواهد برود) ببین مهناز... تردید به دلت راه نده.
دختر بر میگردد و با تعجب به پیرمرد نگاه میکند.
دختر شما اسم منو از کجا میدونین؟
پیرمرد مگه اسم شما مهنازه؟
دختر مگه منو صدا نکردین؟
پیرمرد من فقط گفتم تردید به دلت راه نده.
دختر گفتی مهناز تردید به دلت راه نده.
پیرمرد جدی اینو گفتم؟
دختر با گوشهای خودم شنیدم.
پیرمرد آره، حق با توئه. حالا که فکر میکنم، میبینم یه مهناز هم اول جملهم گفتم.
دختر خب...؟
پیرمرد راستی چرا گفتم...؟ ها یادم اومد...
دختر خب؟
پیرمرد تو میخواستی بری، منم گفتم مهناز تردید به دل...
دختر من با اونش کاری ندارم، اسم منو از کجا میدونی؟
پیرمرد همینجوری یه اسمی پروندم دیگه.
دختر این همه اسم، چرا دست گذاشتی رو مهناز؟
پیرمرد خب، برای اینکه سالهاست دارم با مهناز زندگی میکنم.
دختر آها...! پس اسم خانمتون مهنازه...!
پیرمرد آهی عمیق میکشد. سکوتی اندک.
دختر ببخشید که ناراحتتون کردم... خدا رحمتش کنه.
پیرمرد پارک چقدر خلوته!
دختر اول هفتهس دیگه.
پیرمرد زمستونا همیشه اینجوریه. خلوت خلوت...
دختر بله... (سکوتی اندک. دختر بلند میشود که برود) با اجازه.
پیرمرد مهناز؟
دختر بله؟
پیرمرد نرو.
دختر ببخشین من یه قرار مهم دارم، حتماً باید...
پیرمرد دوستت حالاحالاها نمیاد، بیا بشین.
دختر ببخشین من نمیتونم... (دور میشود) خداحافظ...
تلفن دختر که روی نیمکت مانده است زنگ میخورد.
پیرمرد تلفنت جا موند مهناز... داره زنگ میخوره.
دختر (برميگردد و تلفنش را جواب ميدهد) الو... جانم...؟ سیمینجان بگو، میشنوم... خب...؟ نه عزیز عیب نداره... این حرفها چیه؟ پیش میاد دیگه... خواهش میکنم، برو به کارت برس عزیز... اختیار داری... نه بابا کار خاصی نداشتم. میخواستم دربارهي یه کار باهات صحبت کنم... نه، قربانت. تو هم سلام برسون.
پیرمرد چرا دروغ گفتی بهش؟
دختر بله؟!
پیرمرد مگه تو میخواستی درباره یه کار باهاش صحبت کنی؟
دختر هیچ معلومه شما چی میگین؟! به شما چه ربطی داره من با کی و برای چی قرار دارم؟ عجب اوضاعی شده ها! حالا دیگه هرکی از راه میرسه، تو زندگی آدم سرک میکشه!
دختر چند قدم دور میشود.
پیرمرد (بلند) روت نمیشه بهش بگی در مورد احمد میخواستی باهاش صحبت کنی؟!
دختر برمیگردد.
دختر شما احمد رو میشناسین...؟! شما کی هستین...؟!
پیرمرد میشه بشینی...؟ خواهش میکنم.
دختر با تردید مینشیند. پیرمرد به او زل زده است. سکوتی نسبتاً طولانی...
دختر خب، بفرمایین... چرا اینجوری نیگام میکنین؟!
پیرمرد ... دوسِت دارم مهناز!
دختر بله؟! ( بلند شده و دور میشود) خجالت هم خوب چیزیه والله...
پیرمرد مهناز! مهناز! نرو...
پیرمرد 2 سلام احمد آقای گل گلاب. بازم یکیو جای مهنازت گرفته بودی؟
پیرمرد ها...؟!
پیرمرد2 خدا رحمتش کنه. اجازه میدی پیشت بشینم؟
علي پوريان
۲ نظر:
چه آدم عجیبی شدی عــــلی
دمت باقالی قاطق علی...مثل همیشه حال کردم...یک عاشقانه متافیزیکی تاریخ گذشته زوار در رفته مثل من بود...زوار رو درست نوشتم؟
بی خیال بابا تو هم تو این هیری ویری
- هی وایسا ! کجا میری؟
میرم کپه مرگ دوست داشتنم هام رو خواب ببینم!
- خوش بگذره...شب ادراری که نداری؟
چرا ! صب به صب مادر ننه مردم رو بالشیمو عوض میکنه !
- خدا بهش صبر بده به تو قبر با این درد بی درمونت...برو داداش برو که مرضت مسریه...اگه دلت بخواد آدرس مطب یه دامپزشک خوب و بهت بدم برو پیشش؟
نمیخواد زحمت بکشی من کلی دوست دامپزشک درو ورم هست
ارسال یک نظر